حافظ شیرازی-اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
نوشته شده توسط : مصطفی ترکمن

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را                   به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت                  کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب              چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است                    به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من ازآن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم           که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم                     جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا ر
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند            جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو              که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ            که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را



1_اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را    به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را   



وزن: مفاعیلن، مفاعیلن ، مفاعیلن، مفاعیلن  ( بحر هرج)

ترک:

در ادبیات فارسی سمبل زیبایی است و ترک شیرازی ، یعنی زیباروی شیرازی.(شرح هروی)


اما صاحب شرح سودی می نویسد که :ترک ،منظور ترکان تاتار بوده اند که در سنگدلی و بی رحمی معروف بوده اند و شعرای عجم معشوق ها را در سنگدلی و بیرحمی نسبت به عشاق خود بقوم ترک تشبیه کرده اند.


و ترک شیراز بنا به قول بعض شیرازی ها ،از سپاهیان هلاکو عده ی زیادی در شیراز توطن جسته اند و در آنجا تولید نسل نموده اند .در این صورت مراد از ترک شیرازی تشبیه و استعاره نیست و بلکه مراد ترکانی است که در شیراز اقامت گزیده اند.


و ترک در ادبیات عرفانی به معنی جذبه الهی است که بب کوشش و کشش می گردد و موجب رفع دوئیت و بیداری از خواب غفلت می گردد.


دل :


محل تفصیل معانی و به معنی مخزن اسرار حق که همان قلب است، می باشد.


خال :


خال در اصطلاح صوفیان اشاره به نقطه وحدت است.


خال هندو: را دو گونه می توان معنی کرد:


۱ـ خالی که به رسم هندوان بر گونه می نهاده اند.


۲ـ خالی که مثل هندوان سیاه است.


در گذشته داشتن خالی بر بدن نشانه اصالت بوده است مثل خال هاشمی که در خاندان پیامبر (ص) معروف است و خانواده ی کیان به داشتن خال سیاهی بر بازو شناخته می شد و خاندان آل مظفرنیز خالی بر چهره داشته اند که احتمالا حافظاشاره به این خال نیز می توانسته داشته باشد.


سمرقندو بخارا: دو شهر عمده ی ترکستان که در دوران اسلامی به آبادانی و  ثروت و داشتن مردمان خوبروی معروف بودند و مردم آن از نژاد ترک بوده اند.و در زمان حافظ در قلمرو امیر تیمور قرار داشته است که همین امیر تیمور بعدها شیراز را تسخیر می کند و امیر زین العابدین پسر شاه جاع را از بین می برد.و شاید حافظ دراین بیت به تلمیح و طنز اشاره دارد که نه تنها تیمور بر تو دست نخواهد یافت بلکه بخشندگی من شهرهای او را نیز از آن تو خواهد کرد.


* داستانی در مورد این بیت:


درکتاب الطایف از علی بن الحسین الواعظ الکاشفی نقل شده است: که "چون امیر تیمور ولایت فارس را تسخیر کرد و به شیراز آمد و شاه صفور را بکشت خواجه حافظ را طلبید و او همیشه منزوی بود و به فقر و فاقه می گذراند ،سید زین العابدین جنابذی که نزد امیر تیمور قربی تمام داشت و مرید حافظ بود او را به ملازمت تیمور آورد .امیردیدکه آثارفقر و ریاضت بر او ظاهر است،گفت ای حاف من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب كرد تا سمرقند و بخارا را معمور کنم و تو آن را به خال هندی می بخشی .خواجه حافظ گفت: از این بخشندگیهاست که بدین فقر و فاقه افتادهام .امیر تیمور خندید و برای خواجه وظیفه ی لایق تعیین کرد.

معني ظاهري:

اگر آن محبوبه ی شیرازی دل ما را بدست آرد یعنی نسبت به ما لطف و مرحمت داشته و حال ما را رعایت کند ،به خال سیاهش سمرقند و بخارا را می بخشم.


معني عرفاني:

اگر آن جذبه های الهی دل و قلب مرا تسخیر نماید مسلما دل من به وحدت می رسد و من برای رسیدن به این وحدت حاضرم که تمام لذت ها و هوسهای دنیایی را رها کنم و پشت پا به هر چیز بزنم.


*صور خیال:


1_تناسب:میان ترک و هندو،میان شیراز و سمرقند و بخارا که هر سه شهر هستند و میان دست و دل و خال،عنوان عضو بدن.


2 ايهام:ترک دارای ایهام چهارگانه است:


اشاره به شاه زین العابدین فرزند شاه شجاع  چون مادر شاه شجاع دختر سلطان قطب الدین قاختائی ترک نژاد بود و حافظ بارها به این نسبت مادری او اشاره می کند .



به معنای زیبا و معشوق سنگین دل.



اشاره به ترک نژادانی که آن زمان در جای جای فارس بودند و هنوز هم بقایای آنها دیده می شود.
جذبه های الهی  (تصوف)



3_ايهام: خال هندو:
خال سیاه بر صورت
هندو به معنلی غلام یعنی " به خال غلام او می بخشم"
خالی که به رسم هندوان ر گونه می گذاشته اند.
وحدت.

4-موسيقي ظاهري: وجود نه آی کشیده (آن - شیرا-آر-ما-را -خا-را -را)جریان بیت را به بالا می کشاند ،یعنی بر شوندگیی به آن می دهد که این غلبه "آ" و حالت برشوندگی *در اغلب شعرهای حافظ دیده میی شود . در اینغزل قافیه و ردیف ر دو هجای هماهنگ دارند و این باز تاثیر افزونتری به موسیقی لفظ می بخشد.

5_ نكته اي در مورد رديف:اتخاذ ردیف برای تاثیر تکرار است که از قدیم ترین زمانها در وردها و سرودهای کهن به کار می رفته ،به منظور نفوذ و کوبش در ذهن مخاطب بوده است .و گذشته از آن مانند زنجیره ای ابیات را در انتها به هم می بندد و وجه مشترکی در میان آنها ایجاد میکند .بخصوص در شعرهای حافظ که تعدد مضمون بیت  وجود دارد.


6_تضاد:بدست آرد،بخشم.


2_بده ساقي مي باقي كه در جنت نخواهي يافت      كنا آب ركناباد و گلگشت مصلا را


ساقی:

در ادبیا ت عرفانی بر معانی متعدد اطلاق شده است: ۱ـ فیض بخش مطلق   ۲ـ ساقی کوثر ، حضرت علی (ع)    ۳ـ مرشد کامل
و در معنی ظاهر کسی است که جام شراب را به می نوشان می دهد.


مي:

در ادبیات عرفانی غلبه ی عشق را گویند و همان ذوقی بود که از دل ساک بر آید و او را خوشوقت گرداند.

مي باقي:

دارای دو معنا است: ۱ـ یکی به معنای باقی مانده ی می در مینا که دارای دُرد(مستی آور شدید) است .      ۲ـ بقا دهنده.


جنت:

در  ادبیات عرفانی عالم روحانیت را گویند.
"در جنت نخواهی یافت" دارای دو معنا است (ایهام): یعنی دو چیز را نخواهی یافت، ۱ـ یکی می باقی   ۲ـ آب رکناباد و گلگشت مصلا را.            (صنعت استخدام)

ركناباد:

یا آب رکنی یا آب رکن الدوله ، قناتی است در حدودده کیلومتری شیراز .آب آن در تنگ الله اکبر در حدود یک و نیم کیلومتری شیراز آفتابی می شده است، این اب دشت مصلا را آبیاری می کرده است.

گلگشت:

کسانی "گلگشت" خوانده اند (خانلری) که قابلقبول نیست و گلگشت به مفهوم تفرج است.

مصلا:
در اصل محل نماز جماعت بوده است و گردشگاه نیز،زمین مصفایی بوده در شمال شیراز که تربت حافظ نیز در همانجا قرار دارد. و گلگشت مصلا اسم خاص است که نام تفرجگاهی در شیراز بوده است.

نکته:


خواجه حافظ یک شیرازی به معنای واقعی کلمه است .در شیراززاد و در شیراززندگی کرد ،در همانجا رد و شیراز را به هر جای دیگر ترجیح می دهد.


نمی دهد اجازت مرا به سیر و سفر       نسیم خاک مصلا و آب رکناباد

گله حافظ از خلق و خوی توده ی مردم شیراز نیست بلکه سخن از کسانی است که با زور و تزویر به قدرت رسیده و ارج و منزلتی برای اهل ذوق و هنر قایل نیستند.


سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز    بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم



و یا:


آب و هوای پارس عجب سفله پرور است        کو همرهی که خیمه از این خاک بر کنم



ویا:


ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز            خرم آنروز که حافظ ره بغداد کند


معني ظاهري:


ساقی آنچه از می در شیشه باقیمانده است/(و یا) بقا دهنده است به من بده زیرا صفای کنار آب رکناباد و گردش شادمانه ی مصلا را در بهشت نخواهی یافت.

نکته: " در جنت نخواهی یافت" یکی معنای حقیقی دارد و آن اینکه در واقع در بهشت نه آب رکناباد وجود دارد و نه گلگشت مصلا و معنایکنایی آن به صفا و زیبایی این آب و این گلگشت ،آبی و جایی در بهشت وجود ندارد و مزیت به آب رکناباد و مصلای شیراز دادهشده است.

نكته: در بیت اول در مصراع دوم در مکان سمرقند و بخاراو درر بیت دوم مصراع دوم در مکان آب رکناباد و گلگشت مصلا.


نكته: بده و نخواهی حالت مثبت و منفی را ایجاد کرده.


می باقی ساکت و راکد است (می ازلی جاودان است)، اما آب رکناباد در حرکت است و جریان دارد  (عمر ما در حال گذر است).


*صور خیال:


تناسب: ساقی و می.


مراعات انظیر: گلگشت،جنت.


تضاد: در معنی داخل و کنار به معنی گوشه و بغل (بیرون).


۳ـ فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب       چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

فغان :

فریاد ،زاری،ناله،افغان می باشد اما اهل تصوف ظاهر کردن احوال درون را فغان گویند.


لولی:

به روایت شاهنامه لولیان (لوریان) در زمان بهرام گور از هند فراخوانده شدند تا برایی مردم کم در آمد به رامشگری پردازند و آنان را شاد کنند زیرا به نوای موسیقی گوش دادن در حین گساریدن می ،جزو آیین دوره ی ساسانی بوده است.


آنگاه است که بهرام دستور می دهد تا ده هزار لولیی برای نوازندگی از هند آورده شوند .بعدها،لولی بر کولی نیز اطلاق گشت که نمونه ی شوخ و شنگی و سبک روحی شناخته می شدند.


حافظ به معشوق لولی وش علاقه ی خاصی داشته است.صفت هایی که برای لولی آورده (شوخ،شیرین کار ،شهرآشوب) نشان می دهدکه این پیر،چه اندازه زنده دل بوده است.( این غزل مربوط به دوران پیری حافظ است)
(دکتر اسلامی ندوشن،ماجرای پایان ناپذیر حافظ)


کولیها در سوئد،زینگاره و در اسپانیا هم حضوری پر رنگ دارند، شخصیت کولی ها در سوئد شخصیتی مطلوب نیست و مورد سوء ظن مردم آن دیار هستند
.
شوخ:

بی شرم،شاد و شنگول،دزد و راهزن که در این بیت یعنی شاد و شنگول و خون گرم و خوش آیند.


شیرین کار: ۱ـ آنکه کارهای خوشمزه و جالب توجه کند ،آنکه هنرش دلنشین باشد.   ۲ـ کسی که سخنان لطیف و طرفه گوید.   ۳ـ شعبده باز،حقه باز.

شهر آشوب:

۱ـ کسی که شهری را به فتنه و فساد بر هم زند.     ۲-کسی که در حسن و جمال فتنه شهری باشد.   ۳ـ یکی از آهنگهای موسیقی ایرانی.

صبر:

تحمل و شکیبایی و ردباری.در اصطلاح اهل عرفان ترک شکایت از سختی بلا و مصیبت نزد غیر خدا.


سهل گوید: صبر عبارت است از انتظار کشیدن فرج و گشایش است از نناحیه ی حق تعالی .


مولوی گوید:


هفت سال ایوب با صبر و رضا      بر بلا خوش بود با ضیف خدا


تا چو واگردد بلای سخت رو         پیش حق گوید به صد گون شکر او


گفت حق ایوب را در مکرمت         من به هر موی تو صبری دادمت


هین به صبر خود مکن چندین نظر   صبر دیدی صبر ده را هم نگر


بعضی گویند:حقیقت صبر خودداری دادن نفس است از ناله و زاری وشکایت در موقع فرود آمدن بلاها و مصیبتهای عظیم.


در خبر آمده است که: الایمان نصفان:نصف صبر و نصف شکر،( برای ایمان دو نیمه است،نیمه صبر و نیمه شکر.)


در آیه آمده است:إنّ الله مع الصابرین.


حضرت علی (ع) فرماید که : صبر از ایمان به منزله ی سر است از تن ،چنانکه هر که را که سر نیست تن نیست،هر که را صبر نیست ایمان نیست.


دل:

مخزن اسرار الهی.


خوان یغما:

یغما کردن خوان که رسم تُرکانه ای است که به صورت خوش و ناخوش بوده است: صورت خوش آن به این شکل بوده است که در جشن ها به قصد بخشندگی به سپاهیان اجازه داده می شده است تا غذا و حتی ظرفهای روی سفره را یغما کنند.


صورت نا خوش آن به این شکل بوده است که برای ابراز خشونت و غضب سفره صاحب مجلس را غارت می کرده اند که یکی ز نمونه هایش در زمان خود حافظ اتفاق افتاد:


روایت شده است که چون امیر مبارزالدین در اصفهان بر خواهر زاده اش شاه سلطان خشم گرفت و سر میهمانی او دست به غذا نبرد و دستور داد تا لشکرانش خوان او را یغما کنند.


نکته مهم: خوان یغما سفره ی طعام است که در اعیاد و میهمانیهای بزرگ برای یغما گسترده می شود(خاص ،یغما نام خاص است.)

ترکان:

غلامان ترک منظور است.


معني ظاهري:



داد و فغان که این زیبارویان گستاخ و شاد و شنگول و هنرمند که به واسطه یزیبائیشان در شهر فتنه بر پا کرده اند،آنچنان صبر و قرار را از دل من به غارت برده اند که گویی غلامان ترک خوان یغما را غارت کرده اند، زیرا این لولی شیرین حرکات و شوخ ، هم زیباست و هم صدای دل انگیزش عقل از سر می برد.

نکته:

تشبیه کردن حالتی به کرداری برای زنده تر نمودن مورد است.(تشبیه حالت صبر ازدل بردن به غارت خوان یغما) که سعدی در این زمینه توانایی بسیار نشان داده است ،مثل:


باز آ که در فراق تو چشم امیدوار             چون گوش روزه دار بر الله اکبر است


نكته: کلمه ی مورد نظر حافظ در این بیت تأکید بر روی صبر از دل می باشد.


صور خيال:



تناسب: لولی ،شهرآشوب،ترک: لولی و ترک از بابت غارتگری تناسب دارند
.

تشبيه: غارت شدن صبر از دل به غارت شدن سفره توسط ترکان تشبیه شده است.


واج آرايي: حرف "شین"،تکرار حرف "ش" شادی آور است ،گردش "ش" در دهان شیرین به کار می رود و اینکه تکرار حرف "ش" عشوه ی زنانه را تداعی می کند.


تنسيق الصفات: شوخ شیرین کار شهرآشوب.

وجه موسيقيايي كلمات:


وجود "هشت مصوت آ" در کلمات (افغان،لولیان،کار، آشوب،چنان، خوان، ترکان، یغما، را) حالت برکشندگی وبرشوندگی به شعر می دهد.
وجود "ش" در کلمات شوخ، شیرین ، شهر،آشوب مجموعا حالتی از ناز و عشوه و کرشمه لولی را تداعی می کند. و همچنین نوعی تسلسل و گهواره جنبانی به شعر می بخشد.

همچنین م صدایی و هم صوتی فغان و لولیان ، کاین شیرین را نیز از نظر دور نداریم و همچنین (او،شو،شی،کا،آ، شو) در "لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب"
در مصراع دوم تنوع حروف کارمی کند ،آمیخته ای از نرم و درشت،با غلبه ی ۵ "ن" ،(چنان،ترکان،خوان)

نكته:بین بردن صبر از دل و بردن ترکان خوان یغما را یک تناسب است و آناین است که هر دو یک کار ناگهانی ویکدفعه ای است یعنی همانطور که ترکان در یک لحظه خوان را به یغما می برند این لولیان نیز در یک لحظه صبر را از دل میبرند.مصداق این بیت:


گویند که لحظه ایست روئیدن عشق             آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد





۴ـمن از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم       که عشق از پرده ی عصمت بروت آرد زلیخا را

حُسن: حُسن انواع گوناگون دارد حُسن خُلق،حُسن صورت،حُسن سیرت اما آنچه مسلم است کلمه ی حُسن در اینجا با توجه به کلمه ی روز افزون بعدی شامل حسن صورت یوسف می شده است که از نوجوانی پای به جوانی می گذاشته است و روز به روز زیباتر می شده است.


یوسف و زلیخا: داستان یوسف و زلیخا را که در قرآن آمده است بنام "أحسن القصص" خوانده اند و معروف است که مسلمانان داستان مشغول کننده ای از پیغمبر خواستند و سوره ی "یوسف" نازل شد .البته این داستان در تورات به صورت ساده تری آمده است.


قابل توجه اینکه در قرآن نامی از زلیخا نیامده است ولی ماجرا نسبت به تورات با تفصیل بیشتری آمده است .


بطور کلی سوره ی یوسف تنها داستان عاشقانه ی اسلامی موجود است که تخیلهای گوناگون آن را از لحاظ عرفانی و بخصوص عشقی مورد بحث قرار داده اند.


در تورات و قرآن هر  دو زلیخا " از پرده ی عصمت بیرون " می آید و قصه کامجویی از یوسف را می کند که یوسف از او سر می پیچد.


یوسف به این علت در ادبیات نمونه ی بارز عشق انگیزی است که جمال و کمال را با هم در خود دارد.


خمیر مایه ی داستان شبیه ماجرای "سیاوش و سودابه" در شاهنامه و "فدرو هیپولیت" در افسانه های یونانی است.


اشاره ی حافظ به " حسن روز افزون" یوسف ناظر به تعبیر تفسیرنویسان است که گفته اند: "...جمال و ملاحت ۱۰ جزء است.نه از آن یوسف صدیق را بود و یکی همه ی مردمان را" و چون یوسف هنگام رسیدن به زلیخا در سن جوانی بوده ،هرچه بیشتر به سوی جوانی می رفته،زیبائیش افزونتر می نموده است.حافظ نیز موافق این اصل است که زیبایی مقاومت ناپذیر است و بنابراین گناهی و جرمی بر عاشق نیست که خود را به آب و آتش بزند.پیش از حافظ سعدی گفته است:


"دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم/باید اول ز تو پرسید که چنین خوب چرایی"


عشق: شوق مفرط و میل شدید به چیزی.


عشق آتشیی است که در قلب واقع شود و عاشق را بسوزد .عشق دریای بلا و جنون الهی و قیام قلب است با معشوق بلاواسطه.


مولانا:


عشق جوشد بحر  را مانند دیگ/عشق ساید کوه را مانند ریگ


عشق بشکافد فلک را صد شکاف/عشق لرزاند زمین را از گزاف


گر نبودی بحر عشق پاک را/کی وجودی دادمی افلاک را


عشق مهم ترین رکن طریقت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقی و تکامل را پیموده است درک می کند.


در اینکه صحبت و عشق اساس زندگی و بقاء مجودیت عالم است شکی نیست زیرا تمام حرکات و سکنات و جوش و خروش جهانیان بر اساس محبت و علاقه و عشق است و بس.


عرفا گویند حتی وجود افلاک و حرکات آنها به واسطه ی عشق و محبت است.سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند ،در خزائن بگشود،گنج عشق بر عالم پاشید ،ورنه عالم با بود و نبود خود آرمیده بود و در خلوت خانه ی شهود آرمیده: "کان الله و لم یکن معه شی ء"


زنده بی عشق کسی در همه ی عالم نیست/وانکه بی عشق بماند نفسی آدم نیست


و یا عطار گوید:


عاشقان را با خود و با هیچکس تدبیر نیست/عین و شن و قاف را اندر کتب تفسیر نیست


عصمت: پاکی ، بی گناهی، بر کنار بودن از گناه.


خواجه نصیرالدین طوسی گوید: عصمت در انیبا واجب است تا اعتماد به سخنان آنان حاصل شود و مقاصد مربوط به رساالت حاصل شود.زیرا که بر بندگان اطاعت آنها واجب است و اطاعت از کسی که احتمال خطا در آن باشد واجب نیست و این امر را در اولیاء و انبیاء هم سرایت داده اند.


معنی ظاهری:
من از آن حسنی که یوسف داشت یعنی روز به روز در ترقی بود دانستم که عشق یوسف بالاخره زلیخا را از پرده ی پاکی و پرهیزگاری بیرون می آورد ،یعنی رسوایش می کند .زیرا هر قدر که حسن جانان کامل گردد به همان نسبت صبر و قرار عاشق کم می شود (جلوه ی جمال بر شرم و حیا غلبه می کند.)

نکته: کلمه ی عصمت و معصومیت خاص وف است که در این بیت به صورت یک پارادوکس زیبا به زلیخا نسبت داده شده .


صور خیال:


وجه صوری:۱


ـ غلبه ی "آ" در برافروختن شعر (آن،داشت،دان،آر،خا،را)  



۲ـبرخورد دو "ز" در روزافزون

3-غلبه ی "د" به تعداد ۴.         



۴ـ تناوب "س" و "ش" تسلسل کلمات که مانند زنجیر به هم بسته شده اند.


تناسب: یوسف و زلیحخا،حسن روزافزودهو یوسف،یوسف و عصمت.


نکته: این بیت صفتتلمیح دارد یعنی اشاره کرده به قصه ی یوسف و زلیخا که در قرآن آمده است.

نکته: جنس کلمه ی عشق با تمام کلمات دیگر بیت فرق دارد و تأکید حافظ بر روی آن زیاد است.


۵ـ زعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است          به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

عشق ناتمام: راجع به واژه ی عشق در بیت قبل صحبت شد .اما عشق ناتمام آتشی است در قلب که به اندک آبی خاموش می شود .آبی که همان هوی و هوس و تعلق است به غیر او (خ د)
عشق ناتمام ،یعنی عشقیی ناقص و نپخته ،یعنی آنکه عاشق هنوز خود را می بیند و در معشوق محو نشده است.
در یک تلقی عرفانی ،تحقق زیبایی از بارقه ی عشق عاشق حاصل می گردد.زیرا بدون عارض شدن عشق،زیبایی کشف نمی شود.در عشق ناتمام هنوز عاشق برای خود محلی قائل است و چشمداشتی دارد.
بطور کلی حافظ،عاشق را همواره نیازمند و معشوق را بی نیاز می بیند:


چو یار ناز نماید شما نیاز کنید..


گریه ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق..


سخن در احتیاج ما و استغنای معشوقست..


فقط در یک زمان است که ناز و نیاز ازبین می رود و آن زمانی است که عشق به کمال رسیده باشد .در اینجاست که عاشق و معشوق به همدیگر می پیوندند ووجود واحدی را تشکیل می دهند و جالب اینکه عشقی که به کمال رسیده باشد و از ناتمامی گذشته باشد دیگر عشق نیست.

جمال:نیکو صورت و نیکو سیرت بودن،زیبایی.


و اما جمال در عرفان ظاهر کردن کمال معشوق ،از جهت استغنای از عاشق،و نیز به معنای اوصاف لطف و رحمت خداوند است.
شاه نعمت الله می گوید: در هر جمالی جلالی دارد حق و هر حلال او را جمالی است.


هر نقش و خیالی که مرا در نظر آید/حسنی و جمالی و جلالی بنماید


عارف به جلال او نگرد بنالد،محب به جمال او نگرد بنازد.آن یکی می نالد از بیم فصال و آن یکی می نازد به امید وصال.بیچاره کسی که نه نام او شنود و نه از جمال او خبر دارد. (خواجه عبدالله ،کشف االسرار)


عزیزالدین نسفی در انسان کامل گوید: در آخر چنان شود که جمال معشوق ،دل عاشق را از غیر خود خالی یابد.همگی دل عاشق را فرو گیرد چنانکه هیچ چیز دیگر را راه نماند ،آنگاه عاشق خود را بیند و همه معشوق را بیند.


شهاب الدین سهروردی:


بدانکه از جمله ی نامهای حُسن یکی جمال است و یکی کما.و در خبر آورده اند "إنّ الله تعالی جمیل و یحب الجمال" و هر چه موجودند از روحانی و جسمانی طالب کمالند،و هیچکس را نبینی که او را به جمال میلی نباشد.پس چون نیک اندیشه کنی همه طالب حسن اند و در آن می کوشند که خود را به حسن رسانند.و به حسن که مطلوب همه است دشوار می توان رسیدن.


یوسف حسنی تو واین عالم چو چاه/وین رسن امر است از امر اله


یوسفا آمد رسن در زن تو دست/از رسن غافل مشو بیگه شده است

یار:محبوب،معشو.ق،دوست،رفیق.


يار در عرفان یعنی مشاهده ی ذات حق.


یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم/دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

مستغنی: بی نیاز.


آب و رنگ و خال و خط: در مجموع غازه بندی و آرایش صورت را شامل می شود که در گذشته آرایش را شامل هفت چیز می دانستند:


غالیه : بوی خوش بر موی تهادن و یا بر تن مالیدن.


کسمه: شکستن زلف بر صورت. ( شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده)


وسمه:کشیدن ابرو


سرمه:بر چشم نهادن،آراستن مژگان.


سرخاب و سفید آب بر گونه نهادن


*به آب و رنگ در اصل آبرنگ است که واو میان آن به ضرورت وزن آمده است و آبرنگ همان سفید آبی است که بانوان برای زیبایی بر صورت می مالند هرچند ممکن است که آب به منظور سفیدآب آمده باشد و رنگ به معنای قرمزی سرخاب باشد که بر گونه می مالند .


وسمه:


گیاهی است که دو ساله می شود ،گلهایش زرد رنگ است و میوه اش خرجینک است این گیاه بومی شمال آفریقا و اروپای جنوبی و مرکزی و آسیای غربی من جمله ایران است.در برگهای این گیاه ماده ی رنگ کننده ای وجود دارد که از آن جهت آرایش خانم ها (رنگ کردن ابروها ) استفاده می کنند.ماده ی رنگی این گیاه سبز مایل به آبی است.


کس نتواند گرفت دامن دوست به زور/کوشش بی فایده است وسمه بر ابروی کور



معنی اول:


زیبایی یار نیازی به عشق ناقص و ناتمام ما ندارد .چهره ی زیبا هم احتیاجی به آب و رنگ و خال ندارد.

معنی دوم(عرفانی):


عرفا معتقدند که عشق عاشق است که سبب جلوه و کمال زیبایی معشوق می گردد.اما عشق ما در حد کمال نیست از این رو جمال یار که در کمال زیبایی است نیازی به این عشق ناتمام دارد.همانطور که روی زیبا نیازی به آب و رنگ و خط و خال ندارد .به عبارت دیگر جمال یار فی نفسه آراسته است و نیازی به این ندارد که با این عشق ناتمام جلوه گری پیدا کند.

صور خیال و ایماژهای شاعرانه:


۱ـ موسیقی کلام: غلبه مصوت "آ" (۱۰)، در مصراع دوم ،"وتو"ها تسلسل کلمات را تأمین می کنند.به دو حرف "خ" (خال و خط) و حدتی که در آهنگ می نهند توجه داشته باشیم ، در حالیکه مصراع اول آرام بیان می شود. "واو" های عطف در مصرع دوم حرکت تند می آورند.


تناسب: جمال ،آب،رنگ،خال،خط ،روی زیبا


تضاد: استغنا،حاجت


مراعات النظیر: آب و رنگ و خال و خط.

۶ـبدم گفتی و خرسندم ،عفاکالله،نگو گفتی          جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را

بدم گفتی : سخنی که به زعم عموم بد و نا بهنجار است اما این سخنان نا بهنجار و تلخ با توجه به اینکه از دهان معشوق بیرون می آید حکایتی دیگر دارد و همان است که حضرت حق سخنان و اعمالی دارد که اگر به دید مخلوقی و انسانی به آن گاه کنیم بد و نامطلوب است اما چون از جانب معشوق ازلی صادر می گردد و چون حکمت و معرفت او را نسبت به امور می دانیم خرسند هستیم.(کارهایی از جمله سیل،زلزله،طوفان و بیماری) و شکایت کفرآمیز نمی کنیم.


خرسند:قانع،راضی.


خرسند کسی است که راضی به داده باشد و این وجهی است که حافظ در دیوان خود از آن یاد می کند و آن را مقامی می داند که تکمیل کننده ی راه طریقت است .


در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند ست/خدایا منعم م گردان به درویشی و خرسندی

و یا:
مکش رنج بیهوده خرسند باش/قناعت کن گر نیست اطلس به برد
و اصولا خرسندی ،قناعت و رضایت همراه با شادمانی است.

بدم گفتی و خرسندم: در اینجا مراد به سخن درآمدن معشوق است و غرض این است که معشوق صحبت کند و معشوق اگر صحبت کند مهم نیست که بد بگوید.سعدی می گوید:


حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام/تفاوتی نکند گر دعاست ور دشنام


کشف الاسرار: مردی بر زنی عاشق شده بود و هر چه بر راه او قرار می گرفتاو لب به سخن نمی گشود ،پس رفت و تمام اموال خود را فروخت و گوهری تابناک خرید و بر سر راه معشوق قرار گرفت  و زمانی که محبوبش بر وی گذر می نمود گوهر را بر زمین نهاد و سنگ را بالا برد تا بر گوهر بزند محبوب مرد تا این صحنه را دید گفت چه می کنی؟ گغت آن می کنم تا بگویی چه می کنم.


نکته: بدم گفتی ایهام دارد : ۱ـ به من بد گفتی (به من حرف بد زدی )    ۲ـ گفتی من بد هستم


عفاک الله: خدا ترا ببخشاید،عفو کند خدا ترا.              



و اینکه حافظ می گوید خدا ترا ببخشد نمی خواهد که زشتی عمل معشوق را به وی گوشزد کند بلکه به حقیقت می خواهد خداوند او را مورد عذاب قرار نهد و این شدت علاقه ی عاشق به معشوق است که علی رغم ظلمی که به وی می رود عافیت معشوق را از عذاب مقدر الهی درخواست می کند.

نکته: و حافظ به تعرش به معشوق می گوید که هر چند که من بد گفتن تو را تحمل می کنم اما بدان که این عمل تو از جانب خدا شایسته ی عذاب است و من از خدا می خواهم که تو را به خاطر ظلمی که به من می کنی ببخشد.

جواب تلخ: سخنان ناهموار و دل آزار.


نکته: حافظ گفته است جواب تلخح و نگفته سخن زیرا جواب معم.لا در پاسخ سؤال می آید و حافظ بر گونه ای می خواسته است وقار و قناعت معشوق را بیان کند که وی تا پاسخی نشنود جوابی نمی دهد و اگر وی بد هم گفته است بی مقدمه این کار را نکرده است بلکه این جواب کارها یا سخنان من در جهت به دست آوردن دل وی بوده است.


لب لعل: لبی که مانند جواهر لعل سرخ است که این هم وجهی از زیبایی معشوق است .تشبیه بلیغ)


می زیبد: فعل حال و مشتق از زیبیدن. یعنی شایسته است.


شکرخا:خا از فعل خائیدن است به معنای به نرمی جویدن است و لب لعل شکرخا مقصود لب سرخ معشوق است که هر سخنی که از آن بیرون می آید مثل شکر شیرین است .ا اینکه بگوئیم:سخن گفتن او مثل شکر جویدن است.


نکته: در تصحیح پژمان و قزوینی آمده است که: اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا کنم،اما در تصحیح انجوی آمده است که "بدم گفتی و خرسندم ،عفاک الله ،نگو گفتی"که ظاهرا تصحیح انجوی صحیح تر است به دلایل زیر:


الف ـ دشنام و نفرین گفتن معشوق مسأله ای است که سعدی در غزلیات خود به کرات گفته است و بعید به نظر می رسد که حافظ عین این مضمون را با همان مشخصات گونه برداری نماید:


حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام/تفاوتی نکند گر دعاست ور دشنام


و یا:


زهر از قبل تو نوشداروست/فحش از دهن تو طیبات است

ب: اصولا معشوق در دیوان حافظ کسی است که سنجیده سخن می گوید،بلاغت دارد،فصاحت دارد  و اگر دشنام و عتابی می دهد و از دیدگاه  حافظ این دشنام ها و جواب تلخ نمک کار است .این دشنام ها را مؤدبانه تر و محتاطانه روایت می کند و اگر ما به کللامات و ترکیبات این غزل توجه کنیم می بینیم که معشوق حافظ در این غزل به جای یوسف نشسته است و یار مورد نظر کسی است که از عشق ناتمام بی نیاز است و کسی است که می توان به خال هندویش سمرقند و بخارا را بخشید ،پس برای این معشوق نمی توان گفت دشنام و نفرین بلکه باید کلماتی متعادل تر و محترمانه تر به کار برد مثل همین که می گوید:"بدم گفتی"

نکته: مفهوم بیت باز ناظر به پیروزی و حقانیت زیبایی است که برتر از آیین ها و قانون های متداول قرار دادرد. زیبایی و دل آویزی ،آنا بدی را به خوبی تبدیل می کند.


بوی پیاز از دهن خوبروی/خوبتر آید که گل از دست زشت


معنی ظاهری اول:
به من بد گفتی و راضی هستم .خدا ترا ببخشاید ،خوب گفتی،زیرا از لب و دهان شیرین سرخ رنگ جواب تلخ زیبنده است.

معنی ظاهری دوم:
گفتی که من بد هستم و من به تین سخن راضی هستم خوب گفتی اما آیا سخنان تلخ شایسته لبان و دهان شیرین سرخ رنگ هست.(می زیبد در مقام استفهام واقع شده)


صور خیال و ایماژهای شاعرانه:


الف ــ تضاد: بد و نیکو،شکر و تلخ.


ب ـ آهنگ بیت: سکون،عطف و توقف و اضافه در کلمات آهنگ خاصی را برای بیت تشکیل داده است .


ج ـ لب لعل شکرخا:تشبیه بلیغ.


پارادوکس: بدم گفتی، خرسندم


جمله ی معترضه: عفاک الله (دعایی)۷ـ نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوستتر دارند             جوانان سعادتمد پند پیر دانا را


تلمیح: به آیه ی" أیاء ان تکره شیأ لکم خیرا"


دکتر اسلامی ندوشن:(توضیح بیت از نظر تاریخی)


شعر خطاب به جوانی است و در دوران پیری حافظ سروده شده است.و این می تواند قرینه ای بر این باشد که مخاطب غزل، زین العابدین پسر شاه شجاع می باشد .زیرا وی در جوانی ( در سال ۷۸۶) .جانشین پدر شد که در این سال حافظ نزدیک به هفتاد سال داشته است و خطاب جوانان سعادتمند به این دلیل بوده است که از میان هفت پسر شاه شجاع وی به جانشینی انتخاب شده است.
اما نصیحت چیست؟قاعدتا باید برای یکی از امور مملکتی باشد،زیرا پس از مرگ شاه شجاع خطرهای مختلف از هجوم تیمور تا رقابت های داخلی خانواده ی آل مظفر ، سلطنت فارس را تهدید می کرد. و زین العابدین در دوره خامی بسیار به خرج داده است. و حافظ که پیر دانا بوده است و خود را نسبت به خانواده ی او وفادار می دانسته است اندرز می دهد.( مدت سلطنت سلطان زین العابدین سه سال بوده است.)


نکته: به نظر می رسد که این بیت با بیت بعدی که بیت " حدیث از مطرب و می گو وراز دهر کمتر جو" می باشد موقوف المعانی است که با این حساب نظر دکتر اسلامی راجع به این که نصیحت چیست؟ مقداری دچار خلل می شود.


زیرا در بیت بعد حافظ توصیه به عشق ورزی می کند و دوباره طبق معمول عشق و عقل را در مقابل هم وائاشته است و به هر حال " جانا" هر کس باشد توصیه به عشق ورزی می شود و حافظ معتقد است که راز دهر که همان اسرار وجود و اسرار حقیقت است مخصوص کاملان است و ما نمی توانیم که آن را بگشائیم.


نکته ی جالب اینکه اگر به واژه ی نصیحت در کل دیوان حافظ نگاه کنیم می بینیم که واژه ی نصیحت  اکثرا همراه با می و معشوق و مطلوب و متعلقات آن آمده است که همین دلیل می تواند موقوف المعانی بودن این بیت با بیت بعدی را قوت بخشد.

معنی: نصیحت گوش کن عزیز من، زیرا جوانان سعادتمند پند پیر دانا را از جان دوستتر می دارند. یعنی اگر تو هم می خواهی سعادتمند شوی پند من پیر دانا را گوش کن.


نکته: شاه واژه ی این بیت نصیحت است.


نکته: حافظ در این بیت توصیه به نصیحت گوش کردن می کند اما ناصح را هم مشخص می کند و همچنین مخاطب را .ناصح پیر دانا است و مخاطب جوانان سعادتمند.


نکته: پیر مفرد است و جوانان جمع . یعنی یک پیر دانا می تواند جمعی را که لیاقت هدایت دارند هدایت کند زیرا حافظ صفت برای جوانان آورده است پس مخاطب وی خاص الخاص است ،هر جوانی نیست.


نکته:پیران طریقت و کاملان حقیقت کم هستند و سالکان تعدادشان بیشتر(جوانان،جمع ـ پیر،مفرد)


نکته: حافظ نصیحت گوش کردن را ارجح بر جان بی تربیت میداند زیرا نصیحت جهت تربیت جان است و جان با تربیت است که سعادتمند می شود پس سالکان راه سعادت نصیحت را بیش تر از جان دوست دارند .


نکته: جوانان سعادتمند کسانی هستند که تازه وارد طی طریق شده است .


صور خیال:


الف ـ وجه صوری و آوای کلمات: وجود ۱۰ صامت "آ" و ۱۰ صامت "ن"/ برخورد "ج" ها با هم/برخورد ۲ پ (پند پذیر)/ برخورد ۲ ن (مند،پند)


ب ـ جناس: ۱ـ جان و جانا                   ۲ـ مند و پند


ج ـ تناسب: نصیحت،پند،گوش کردن


د ـ تضاد: جوانان ،پیر.



کلمه و واژه ی نصیحت گو در دیوان حافظ:


*نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگست/داش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد؟


خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو/که فکری در درون ما از این بهتر نمی گیرد


دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد/ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد


*بکام تا نرساند مرا لبش چون نای/نصیحت همه عالم بگوش من باد است


*نصیحتی کنمت ،یادگیر و در عمل آر/که این حدیث ز پیر طریقتم یادست


رضا به داده بده ،وز جبین گره بگشای/ که بر من و تو در اختیار نگشادست


*دگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت/گم گشته یی که باده ی نابش بکام رفت


*در کنج دماغم مطلب جای نصیحت /کاین گوشه پر از زمزمه ی چنگ و ربابست


*نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر /هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر


ز وصل روی جوانان تمتعی بردار/که در کمینگه عمرست مکر عالم پیر


واعظ مکن نصیحت شوریدگان ،که ما/با خاک کوی دوست بفردوس ننگریم


*نصیحتم چه کنی ناصحا چو میدانی/که من نه معتقد مرد عافیت جویم


بیار می که بفتوای حافظ از دل پاک/غبار زرق به فیض قدح فروشویم


*وگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز/پیاله یی بدهش ،گو دماغ را تر کن


*گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش/دور خوبی گذران است نصیحت بشنو


*نصیحت گوش کن کاین در بسی به /از آن گوهر که در گنجینه داری


بفریاد خمار مخلصان رس/خدا را گر می دوشینه داری


*برو معالجه ی خود کن ای نصیحت گو /شراب و شاهد شیرین کرا زیانی دارد؟


*اگر ز مردم هوشیاری ای نصیحت گو /سخن به خاک میفکن چرا که من مستم


*حافظ ار در گوشه ی محراب او نالد دواست/ای نصیحت گو خدا را آن خم ابرو ببین


*مقالات نصیحتگو همین است/که حکم انداز هجران در کمین است


مده جام می و پای گل از دست/ولی غافل مباش از دهر بدمست


رفیقان قدر یکدیگر بدانید/چو معلومست شرح از بر بخوانید


*ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی/طمع مدار که کار دگر توانی کرد


* با دوستان مضایقه در عمر وصال نیست/صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن


*نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند/جوانان سعادتمند پند پیر دانا را


حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو/که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

حافظ نصیحت گو: هر گاه  حافظ خود در مقام نصیحت گویی بر می آید و واژه ی نصیحت را به کار می برد از کار و بار دنیا می گوید و از نصیحت شونده می خواهد که کمتر به دنبال عقلانی نگریستن به این عالم بپردازر و برای شناخت حقایق متوسل به وحی باشد.



حافظ نصیحت می کند به کمک و استمداد ناتوان.


بفریاد خمار مخلصان رس/خدا را گر می دوشینه داری


و یا:

با دوستان مضایقه در عمر وصال نیست/صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن


حافظ نصیحت می کند به پذیرفتن قضا و بلا.

رضا به داده بده ،وز جبین گره بگشای/ که بر من و تو در اختیار نگشادست

حافظ نصیحت شنو:


حافظ در مقابل نصیحت گر خود به شدت واکنش منفی نشان می دهد و خود پذیرای شنیدن نصیحت نیست مگر آنکه نصیحت شاهانه باشد.


گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ/به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد


۸ـ حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جو        که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

حدیث: برای حدیث این معانی گفته اند: ۱ـ تازه،جدید،نو  اما حدیث به طور عام یعنی هر چه که از آن خبر دهند و نقل کنند،بر.


و حدیث نیز خبری است که از رسول و ائمه نقل کنند.


نکته: چرا حافظ نگفته است " سخن از مطرب و می گو" و گفته است

"حدیث از مطرب و می گو"؟ و شاید با آوردن واژه ی "حدیث" حافظ می خواسته است که بگوید این حرف من ریشه در گفتار پیامبران و امامان دارد و مسلما این بیت تلمیحی به حدیث و روایات ائمه دارد.


مطرب: مطرب در اصطلاح صوفیه فیض رسانندگان و ترغیب کنندگان را مطرب گویند که به کشف رموز و بیان حقایق ، دلهای عارفان را معمور می دارند.نیز به معنی آگاه کنندگان عالم ربانی هم آورده اند.


و بالاخره پیر کامل و مرشد مکمل را نیز مطرب گویند.


مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد/نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد


عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی/که خوش آهنگ و فرح بخش نوایی دارد


پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور/خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد

می : به معنی ذوقی بود که از دل سالک بر آید و او را خوشوقت گرداند.


مولوی:


زان مئی کان می چو نوشیده شود/آب نطق از گنگ جوشیده شود

هر که را جام می بدست افتاد/رند و قلاش و می پرست افتاد


دل و دین و خرد ز دست بداد/هر که را جرعه ای بدست افتاد


چشم میگون یار هر که بدید/ناچشیده شراب مست افتاد


و آنکه دل بست در سر زلفش/ماهی آسا میان شست افتاد


لشکر عشق باز بیرون تاخت/قلب عشاق را شکست افتاد                             (عراقی)

عطار گوید:
جون می تحقیق خورد،در حرم کبریا/پای طبیعت به بست،دست به اسرار برد

راز دهر: یعنی اسرار وجود،راز حقیقت،اسرار حقیقت

حکمت: دانایی،دانش،معرفت به حقایق اشیاء به قدر طاقت بشری،فلسفه.


حکمت در اینجا خطاب به کسانی است که می خواهند از طریق عقل و فلسفه مسائل ماوراء الطبیعه را حل کنند.


عرفا معتقدند عقل انسان که مبتنی بر حواس ظاهر است قلمرو شناسایی محدودی دارد و نمی تواند بر اسرار کائنات که نامتناهی است محیط شود.و عرفا معتقدند نام حکیم لایق ذات حق است.زیرا اوست که هرچیزی را آنچه می بایست اعطا می کند و کارهایش محکم و استوار است و از این روی حکیم به کسی می گویند که کارهای او بر مبنای مصالح انجام شوذ.


و هگل بر رد فلسفه یونانی می گوید: " حکمت یونانی می خواهد نامتناهی را در متناهی بگنجاند" و ظاهرا مراد حافظ از حکمت در این بیت همین حکمت یونانی باشد.

خواجه عبدالله انصاری:


اما حقیقت حکمت،شناختن کاری است سزای آن ، و بنهادن چیزی است بر جای آن چیز و شناختن هر کس در قلب آن کس ،و ثمره ی حکمت وزن معامله با خلق نگه داشتن است.میان شفقت و مداهنت . و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید و وزن معاملت با حق،نگه داشتن است میان هیبت و انس.

ای کرده به علم مجازی خو/نشنیده ز علم حقیقی بو


سرگرم به حکمت یونانی/دل سرد ز حکمت ایمانی


در علم رسوم چو دل بستی/بر اوجت اگر برد پستی



نکته: اگر در شعری لقب حکیم به وجه مثبت آمده است منظور از حکیم همان قطب و مرشد کامل و راهنما است.


و حکمت درنزد عارفان توجه به آثار صنع الهی و تفکر و اندیشه در نعمت های الهی موجودات است تا شهود عرفانی کامل حاصل شود.

معما: مطلبی که پاسخ و جواب آن پیچیدگی دارد و دست یافتن به آن مشکل یا محال باشد.
وجود ما معمایی است حافظ/که تحقیقش فسون است و فسانه
معما در این بیت همان "راز دهر" است.

نکته: در قدیم رسم الخطی فارسی بوده است که مشکل خوانده می شده و به آن معما می گفته اند.


دکتر اسلامی ندوشن:(ماجرای پایان ناپذیر حافظ)


حکمت در این بیت یعنی تأمل حکیمانه،تفکر فلسفی. و پیش از حافظ نیز کسانی اشاره کرده اند که در فهم اسرار روزگار از مرز معینی نمی توان تجاوز ک


:: موضوعات مرتبط: حافظ شیرازی , ,
:: بازدید از این مطلب : 21396

|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 8 مهر 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
مدیریت تو میهن در تاریخ : 1389/7/4/0 - - گفته است :
درج رایگان آگهی شما در وب سایت تو میهن
تبلیغات هزینه است یا سرمایه گذاری؟
تبلیغات اینترنتی یک معامله سودآور دو طرفه است. هنگامی که محصول و یا خدمت یک شرکت، وب سایت و یا یک شخص تبلیغ می شود همه افراد میتوانند از وجود آن مطلع شده و با آن آشنا شوند.
بسیاری از کارشناسان و مدیران تبلیغاتی شرکت ها و سازمان ها ، امروزه تبلیغات اینترنتی را هزینه اضافی برای سازمان تلقی نمی کنند بلکه آن را سرمایه گذاری می نامند. چرا که با پیشرفت روزافزون تکنولوژی و رشد چشم گیر اینترنت ، مردم جهت افزایش سرعت در انجام امور خود سعی می کنند بیشتر فعالیت های خود ( خرید کالا ، انجام امور بانکی ، تهیه بلیت ، مطالعه و تحقیق و ... ) را از طریق اینترنت انجام دهند.
مزایای تبلیغات آنلاین
• افزایش تعداد مشتری
• آشنا شدن حجم وسیعی ازعلاقه مندان با خدمات ارائه شده توسط شما
• افزایش خرید کالای شما
• افزایش سود و توسعه و گسترش تجارت
سایت تو میهن به عنوان بانک های آگهی در ایران با توجه به نوع فعالیت خود در زمینه ارائه و نمایش آگهی های بروز هموطنان عزیز، میتواند مکان مناسبی برای تبلیغات شما باشد.
شما هم اکنون می توانید آگهی خودتان را به صورت 100% رایگان و به تعداد نامحدود در وب سایت تو میهن درج کنید.
تمامی آگهی های عکس دار و متنی رایگان می باشد
منتظر حظورتان هستیم

با تشکر مدیرت تو میهن
www.2mihan.com
Or
www.2mihan.ir


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: